The award-winning WIRED UK Podcast with James Temperton and the rest of the team. Listen every week for the an informed and entertaining rundown of latest technology, science, business and culture news. New episodes every Friday.
…
continue reading
İçerik Parviz Shahbazi tarafından sağlanmıştır. Bölümler, grafikler ve podcast açıklamaları dahil tüm podcast içeriği doğrudan Parviz Shahbazi veya podcast platform ortağı tarafından yüklenir ve sağlanır. Birinin telif hakkıyla korunan çalışmanızı izniniz olmadan kullandığını düşünüyorsanız burada https://tr.player.fm/legal özetlenen süreci takip edebilirsiniz.
Player FM - Podcast Uygulaması
Player FM uygulamasıyla çevrimdışı Player FM !
Player FM uygulamasıyla çevrimdışı Player FM !
Ganje Hozour audio Program #939
M4A•Bölüm sayfası
Manage episode 346029569 series 2923874
İçerik Parviz Shahbazi tarafından sağlanmıştır. Bölümler, grafikler ve podcast açıklamaları dahil tüm podcast içeriği doğrudan Parviz Shahbazi veya podcast platform ortağı tarafından yüklenir ve sağlanır. Birinin telif hakkıyla korunan çalışmanızı izniniz olmadan kullandığını düşünüyorsanız burada https://tr.player.fm/legal özetlenen süreci takip edebilirsiniz.
برنامه شماره ۹۳۹ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۱ تاریخ اجرا: ۱ نوامبر ۲۰۲۲ - ۱۱ آبانبرای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۳۹ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۳۹ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریفلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۹ (نسخهی مناسب پرینت رنگی)فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۹ (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shamsای باغبان، ای باغبان، آمد خزان، آمد خزانبر شاخ و برگ از دردِ دل بنگر نشان، بنگر نشانای باغبان هین، گوش کن، نالهٔ درختان نوش کن(۱)نوحهکنان از هر طرف صد بیزبان، صد بیزبانهرگز نباشد بیسبب گریان دو چشم و خشک لبنَبْوَد کسی بیدردِ دل رخ زعفران، رخ زعفرانحاصل، درآمد زاغِ غم در باغ و می کوبد قدمپرسان به افسوس و ستم، کو گلستان؟ کو گلستان؟کو سوسن و کو نسترن؟ کو سرو و لاله و یاسمن؟کو سبزپوشانِ چمن؟ کو ارغوان؟ کو ارغوان؟کو میوهها را دایگان؟ کو شهد و شِکّر رایگان؟خشک است از شیرِ روان هر شیردان، هر شیردانکو بلبلِ شیرینفنم؟ کو فاختهٔ کوکوزنم؟طاووسِ خوبِ چون صنم؟ کو طوطیان؟ کو طوطیان؟خورده چو آدم دانهای، افتاده از کاشانهایپرّیده تاج و حلّهشان زین افتنان(۲)، زین افتنانگلشن چو آدم مستضرّ(۳)، هم نوحهگر، هم منتظرچون گفتشان لاٰتَقْنَطُوا(۴) ذوالامتنان(۵)، ذوالامتنان*جمله درختان صفزده، جامه سیه، ماتمزدهبیبرگ و زار و نوحهگر زان امتحان، زان امتحانای لکلک و سالارِ ده، آخر جوابی بازدهدر قعر رفتی، یا شدی بر آسمان، بر آسمان؟گفتند: ای زاغِ عدو، آن آب بازآید به جوعالَم شود پررنگ و بو، همچون جنان، همچون جنانای زاغِ بیهوده سخن، سه ماهِ دیگر صبر کنتا دررسد کوریِّ تو، عیدِ جهان، عیدِ جهانز آوازِ اسرافیلِ ما، روشن شود قندیلِ مازنده شویم از مردنِ آن مهرجان(۶)، آن مهرجانتا کی از این انکار و شک؟ کانِ خوشی بین و نمکبر چرخ پَر چون مردمک، بینردبان، بینردبانمیرد خزانِ همچو دد، بر گورِ او کوبی لگدنک صبحِ دولت میدمد، ای پاسبان، ای پاسبانصبحا، جهان پرنور کن، این هندوان(۷) را دور کنمر دهر را مَحرور(۸) کن، افسون بخوان، افسون بخوانای آفتابِ خوش عمل، بازآ سوی برجِ حَمَل(۹)نی یخ گذار و نی وَحَل(۱۰)، عنبرفشان، عنبرفشانگلزار را پرخنده کن، وان مردگان را زنده کنمر حشر را تابنده کن، هین، العیان، هین، العیاناز حبس رَسته دانهها، ما هم ز کنجِ خانههاآورده باغ از غیبها، صد ارمغان، صد ارمغانگلشن پر از شاهد(۱۱) شود، هم پوستین کاسِد شود(۱۲)زاینده و والد شود، دورِ زمان، دورِ زمانلکلک بیاید با یدک، بر قصرِ عالی چون فلکلکلک کنان، کالمُلْکُ لَکْ(۱۳)، یا مُستَعان(۱۴)، یا مُستَعانبلبل رسد بربطزنان، وان فاخته کوکوکنانمرغانِ دیگر مطربِ بختِ جوان، بختِ جوانمن زین قیامت حاملم(۱۵)، گفتِ زبان را میهلممیناید اندیشهٔ دلم، اندر زبان، اندر زبانخاموش و بشنو ای پدر، از باغ و مرغان نو خبرپیکانِ(۱۶) پرّان آمده از لامکان، از لامکان* قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳Quran, Sooreh Az-Zumar(#39), Line #53«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» «بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كردهايد، از رحمت خدا مأيوس مشويد. زيرا خدا همه گناهان را مىآمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»(۱) نوش کردن: گوش کردن، شنیدن(۲) افتنان: فریب خوردگی(۳) مستضرّ: ضرر دیده(۴) لاٰتَقْنَطُوا: نومید مباشید. اشاره به آیهٔ ۵۳، سورهٔ زمر (۳۹)(۵) ذوالامتنان: صاحب منّت، از نامهای خدای تعالی، ذوالمنن(۶) مهرجان: مهرگان(۷) هندوان: کنایه از شب و سیاهی است.(۸) مَحرور: آنکه مزاج گرم دارد، گرمشده از حرارت آتش و تب.(۹) حَمَل: بره. برجِ حَمَل: اولین برج از برجهای دوازدهگانه، برابر با فروردین.(۱۰) وَحَل: گل و لای(۱۱) شاهد: زیبا(۱۲) کاسِد شدن: بیرونق شدن، ارزان شدن(۱۳) کالمُلْکُ لَکْ: پادشاهی و چیرگی از آنِ توست.(۱۴) مُستَعان: آنکه از او یاری میخواهند، از نامها و صفات خداوند.(۱۵) حامل: گرانبار، حامله(۱۶) پیکان: پیکها، قاصدان----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shamsای باغبان، ای باغبان، آمد خزان، آمد خزانبر شاخ و برگ از دردِ دل بنگر نشان، بنگر نشانای باغبان هین، گوش کن، نالهٔ درختان نوش کننوحهکنان از هر طرف صد بیزبان، صد بیزبانهرگز نباشد بیسبب گریان دو چشم و خشکلبنَبْوَد کسی بیدردِ دل رخ زعفران، رخ زعفرانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shamsز زندان خلق را آزاد کردمروانِ عاشقان را شاد کردمدهانِ اژدها را بردریدمطریقِ عشق را آباد کردمزهی باغی که من ترتیب کردمزهی شهری که من بنیاد کردممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shamsتو همچو وادیِ(۱۷) خشکی و ما چو بارانیتو همچو شهرِ خرابی و ما چو معماری(۱۷) وادی: بیابان----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shamsچو کاسه تا تهیای تو، بر آب رقص کنیچو پر شدی، به بنِ حوض و جو مکان گیریخدای داد دو دستت که دامنِ من گیربداد عقل که تا راهِ آسمان گیریمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #172شاد باش و فارِغ(۱۸) و ایمن(۱۹) که منآن کنم با تو که باران، با چمنمن غمِ تو میخورم تو غم مَخَوربر تو من مشفقترم از صد پدر(۱۸) فارِغ: راحت و آسوده(۱۹) ایمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2519, Divan e Shamsغلامِ پاسبانانم که یارم پاسبانَستیبه چُستی و به شبخیزی چو ماه و اخترانَستیغلامِ باغبانانم که یارم باغبانَستیبه ترّیّ و به رعنایی، چو شاخِ ارغوانَستینباشد عاشقی عیبی، و گر عیب است تا باشدکه نَفْسَم عیبدان آمد، و یارَم غیبدانَستیاگر عیبِ همه عالَم تو را باشد چو عشق آمدبسوزد جمله عیبت را که او بس قهرمانَستیگذشتم بر گذرگاهی بدیدم پاسبانی رانشسته بر سَرِ بامی که برتر زآسمانَستیکلاهِ پاسبانانه، قَبای پاسبانانهولیک از هایهایِ او دو عالَم در امانَستیبه دستِ دیدبانِ او یکی آیینهای ششسوکه حالِ شش جهت یک یک در آیینه بیانستیچو من دزدی بُدم رهبر طمع کردم بدان گوهربرآوردم یکی شکلی که بیرون از گمانَستیز هر سویی که گردیدم نشانهٔ تیرِ او دیدمز هر ششسو بُرون رفتم که آن ره بینشانَستیهمه سوها ز بیسو شد، نشان از بینشان آمدچو آمد راه واگشتن ز آینده نهانَستیچو زان ششپردهٔ تاری بُرون رفتم به عیّاریز نورِ پاسبان دیدم، که او شاهِ جهانَستیچو باغِ حُسنِ شه دیدم، حقیقت شه بدانستمکه هم شه باغبانستی و هم شه باغِ جانستیاز او گر سنگسار آیی، تو شیشهٔ عشق را مشکنازیرا رونقِ نقدت ز سنگِ امتحانَستیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1461هین ببین کز تو نظر آید به کارباقیت شَحمیّ و لَحمی پود و تار شَحمِ تو در شمعها نفزود تابلَحمِ تو مَخمور را نآمد کباب در گداز این جمله تن را در بَصَردر نظر رو، در نظر رو، در نظرمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2830, Divan e Shamsهله پاسبانِ منزل، تو چگونه پاسبانی؟که ببُرد رختِ ما را همه دزدِ شب، نهانیبزن آبِ سرد بر رو، بجَه و بکن علالا(۲۰)که ز خوابناکیِ تو همه سود شد زیانیکه چراغِ دزد باشد شب و، خوابِ پاسبانانبه دَمی چراغشان را ز چه رو نمینشانی؟بگذار کاهلی را، چو ستاره شبرَوی کنز زمینیان چه ترسی؟ که سوارِ آسمانیدو سه عوعوِ سگانه نزند رهِ سوارانچه بَرَد ز شیرِ شرزه(۲۱) سگ و گاو کاهدانی(۲۲)سگِ خشم و گاوِ شهوت چه زنند پیشِ شیریکه به بیشهٔ حقایق بِدَرَد صفِ عیانی(۲۰) علالا: بانگ، شور و غوغا(۲۱) شَرزه: خشمگین، زورمند(۲۲) سگِ کاهدانی: سگی که به سببِ سر و صدای بیهوده در کاهدان محصور می شود؛ سگِ کاهدانی نماد تنبلی و بیکارگی است.----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2847, Divan e Shamsدلِ بیقرار را گو که چو مُستَقَر نداریسوی مُستَقَرِّ اصلی ز چه رو سفر نداری؟به دَمِ خوشِ سحرگه همه خلق زنده گرددتو چگونه دِلْسِتانی که دَمِ سحر نداری؟تو چگونه گُلْسِتانی که گُلی ز تو نرویَد؟تو چگونه باغ و راغی که یکی شَجَر نداری؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #818چشمِ حس اَفْسُرد بر نقشِ مَمَرّ(۲۳)تُش مَمَر میبینی و او مُسْتَقَرّ(۲۴)این دویی اوصافِ دیدِ اَحْوَل(۲۵) استوَرنه اوّل آخِر، آخِر اوّل استقرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #3«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ…»«اوست اوّل و آخر...»هی زِ چِه معلوم گردد این؟ ز بَعثبعث را جُو، کم کن اندر بعث بَحث(۲۳) مَمَرّ: گذرگاه، مجری، محلّ عبور(۲۴) مُسْتَقَرّ: محلّ قرار گرفتن، استوار، برقرار(۲۵) اَحْوَل: لوچ، دوبین----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2847, Divan e Shamsتو دلا چنان شُدَستی ز خرابی و ز مستیسخنِ پدر نگویی، هوسِ پسر نداریبه مثالِ آفتابی نَرَوی مگر که تنهابه مثالِ ماهِ شبرو، حَشَم و حَشَر نداریتو در این سرا چو مرغی چو هوات آرزو شدبپری ز راهِ روزن، هله گیر در نداریو اگر گرفتهجانی که نه روزن است و نی درچو عرق ز تن بُرون رُو که جز این گذر نداریمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۲۶) را؟نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی(۲۶) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ منهیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قَرین بیقول و گفتوگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421میرود از سینهها در سینههااز رهِ پنهان، صلاح و کینههامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حَبْر(۲۷) و سَنی(۲۸)خویش را بدخُو و خالی میکنی(۲۷) حَبر: دانشمند، دانا(۲۸) سَنی: رفیع، بلند مرتبه----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مردهٔ خود را رها کردهست اومردهٔ بیگانه را جوید رَفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ، بر دیگران، نوحهگریمدّتی بنشین و، بر خود میگِریمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214عِلّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۲۹)از دل و از دیدهات بس خون رودتا زِ تو این مُعْجِبی بیرون رودعلّت ابلیس اَنَا خیری بدهستوین مرض، در نفسِ هر مخلوق هست(۲۹) ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۸۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #682, Divan e Shamsچو پا واپس کشد یک روز از دوستخطر باشد که عمری دست خاید(۳۰)جدایی را چرا میآزمایی؟!کسی مر زهر را چون آزماید؟گیاهی باش سبز از آبِ شوقشمَیَََََندیش از خری کو ژاژ خاید(۳۱)سَرَک بر آستان نِه همچو مِسمار(۳۲)که گردون این چنین سَر را نساید(۳۰) دست خاییدن: دست گزیدن؛ به دندان گرفتنِ دست به علامتِ حسرت و پشیمانی(۳۱) ژاژخایی: بیهودهگویی، یاوهسرایی(۳۲) مِسمار: میخ----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۶۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3656گفت پیغمبر که: اَصْحابی نُجُوم رهْروان را شمع و، شیطان را رُجوم(۳۳)حدیث«اَصْحابی کَالنُّجومِ فَبِاَیِّهِمِ اقْتَدَیْتُمْ اِهْدَیْتُمْ.»«اصحابِ من مانندِ اخترانی هستند که به دنبالِ هرکدامشان بروید راهِ راست را خواهید یافت.»هر کسی را گر بُدی آن چشم و زور کو گرفتی ز آفتابِ چرخ، نورهیچ ماه و اختری حاجت نبود که بُدی بر آفتابی چون شهود(۳۳) رُجوم: جمعِ رَجْم به معنی سنگسار کردن، سنگباران کردن----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #393, Divan e Shamsجمع باشید ای حریفان زآنکه وقتِ خواب نیستهر حریفی کو بِخُسبَد، والله از اصحاب نیستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2313چشم بندِ خلق، جز اسباب نیست هر که لرزد بر سبب، ز اصحاب نیستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #729, Divan e Shamsهر که در آبی گریزد ز امرِ او آتش شودهر که در آتش شود از بهرِ او ریحان کُنَدچه نْگری در دیو مردم، این نگر کو دَم به دَمآدمی را دیو سازد، دیو را انسان کُنَدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #251آدمیخوارند اغلب مردماناز سلام عَلّیکِشان کم جو امانخانهٔ دیو است دلهای همهکم پذیر از دیو مردم دَمدَمه(۳۴)از دَمِ دیو آنکه او لا حَول خَورد(۳۵-۳۶)هم چو آن خر در سَر آید در نبردهر که در دنیا خورَد تَلبیسِ(۳۷) دیووز عدوِّ دوسترُو تعظیم و ریو(۳۸)در رهِ اسلام و بر پولِ(۳۹) صِراطدر سر آید همچو آن خر از خُباط(۴۰)عشوههای یارِ بد مَنیوش(۴۱) هیندام بین، ایمن مرو تو بر زمینصد هزار ابلیسِ لا حَول آر بینآدما، ابلیس را در مار بیندَم دهد(۴۲) گوید تو را: ای جان و دوست تا چو قصّابی کَشَد از دوست، پوستدَم دهد، تا پوستت بیرون کَشَد وایِ او کز دشمنان، اَفیون چَشَدسَر نهد بر پایِ تو، قصّابْوار دَم دهد تا خونْت ریزد زارِ زارهمچو شیری، صَیدِ خود را خویش کُن ترکِ عِشوهٔ اجنبیّ و، خویش کُن(۳۴) دَمدَمه: مکر، فریب، گول زدن(۳۵) لا حَول خَوردن: مفتونِ سخنان فریبندهٔ دیگران شدن(۳۶) لا حَول: لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ. نيرو و قدرتی نیست مگر خدا را(۳۷) تَلبیس: فریب، حیله و نیرنگ(۳۸) ریو: حیله(۳۹) پول: پل(۴۰) خُباط: افكارِ من ذهنی یا فکری که بر پایهٔ من ذهنی است؛ شوریدگی مغز(۴۱) مَنیوش: گوش مکن؛ نیوشیدن به معنی گوش کردن است.(۴۲) دَم دادن: دمیدن، افسون خواندن بر مار، در اینجا یعنی فریب دادن----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1221دیو چون عاجز شود در اِفتِتان(۴۳)اِستِعانَت جوید او زین اِنسیانکه شما یارید با ما، یاریایجانبِ مایید جانب داریای(۴۳) اِفتِتان: گمراه کردن----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۶۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2165هر که را دیو از کریمان وا بَرَدبی کَسَش یابد، سرش را او خَورَدیک بَدَست(۴۴) از جمع رفتن یک زمانمکرِ شیطان باشد، این نیکو بدان(۴۴) بَدَست: وَجب----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4342عنکبوتِ دیو، بر چون تو ذُباب(۴۵) کَرّ و فر دارد، نه بر کبک و عُقاببانگِ دیوان، گلّهبانِ اشقیاست(۴۶) بانگِ سلطان، پاسبانِ اولیاستتا نیامیزد، بدین دو بانگِ دور قطرهیی از بحرِ خوش با بحرِ شور(۴۵) ذُباب: مگس(۴۶) اشقیا: بدبختان----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2225هر ولی را نوح و کشتیبان شناسصحبتِ این خلق را طوفان شناسکم گریز از شیر و اژدرهای نرز آشنایان و ز خویشان کن حَذَردر تلاقی روزگارت میبرندیادهاشان غایبیات میچرندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shamsکو میوهها را دایگان؟ کو شهد و شِکّر رایگان؟خشک است از شیرِ روان هر شیردان، هر شیردانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۸۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #782, Divan e Shamsخبرت هست که در شهر شِکَر ارزان شد؟خبرت هست که دی گم شد و تابستان شد؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۲۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2528شهرِ ما فردا پُر از شِکَّر شودشِکَّر ارزانَست، ارزانتر شوددر شِکَر غلطید ای حلواییانهمچو طوطی، کوریِ صفراییان نیشکر کوبید کار این است و بسجان برافشانید یار این است و بس مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ بپذیرکارِ او کُنْ فَیکون است نه موقوفِ عللمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2222در وجودِ آدمی جان و روان میرسد از غیب، چون آبِ روانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shamsخورده چو آدم دانهای، افتاده از کاشانهایپرّیده تاج و حلّهشان زین افتنان، زین افتنانمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #925جانهای خلق پیش از دست و پامیپریدند از وفا اندر صفاچون به امر اِهْبِطُوا(۴۷) بندی شدندحبس خشم و حرص و خرسندی شدندقرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۸Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #38«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.» «گفتيم: «همه از بهشت فرود آیید؛ پس اگر هدایتی از من به سوی شما رسید، آنها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بیمی دارند و نه اندوهی.»»ما عِیال حضرتیم و شیرخواهگفت: اَلْخَلقُ عِیالٌ(۴۸) لِلْـاِلٰهآنکه او از آسمان باران دهدهم تواند کو ز رحمت نان دهد(۴۷) اِهْبِطُوا: فرود آیید، هُبوط کنید(۴۸) عِیال: خانوار----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1906پس سلیمان اَندرونه راست کرددل بر آن شهوت که بودش، کرد سرد بعد از آن تاجش همان دَم راست شدآنچنانکه تاج را میخواست شدبعد از آنَش کژ همی کرد او به قصد تاج وا میگشت تارَکجو به قصدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۴۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2049گاو میشاید خدایی را به لافدر رسولی چون منی صد اختلاف؟پیشِ گاوی سَجده کردی از خریگشت عقلت صیدِ سحرِ سامریچشم دزدیدی ز نورِ ذُالْجلالاینْت(۴۹) جهلِ وافر و، عینِ ضَلالشُه(۵۰) بر آن عقل و، گُزینش که تو راستچون تو کانِ جهل را کُشتن سزاستگاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟کاحمقان را این همه رغبت شگُفت(۴۹) اینْت: این تو را(۵۰) شُه: کلمهای است برای اظهارِ نفرت و کراهت؛ اُف، تُف----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2055باطلان را چه رُباید؟ باطلیعاطلان را چه خوش آید؟ عاطلیزآنکه هر جنسی رُباید جنسِ خودگاو، سویِ شیرِ نر کی رُو نَهَد؟گرگ بر یوسف کجا عشق آورد؟جز مگر از مکر تا او را خورَدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۲۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3528زآن رَهَش دور است تا دیدارِ دوستکو نجویَد سَر، رئیسیش(۵۱) آرزوست(۵۱) رئیسی: ریاست----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shamsگلشن چو آدم مستضرّ، هم نوحهگر، هم منتظرچون گفتشان لاٰتَقْنَطُوا ذوالامتنان، ذوالامتنانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shamsاز هر جهتی تو را بلا دادتا بازکَشَد به بیجَهاتَت(۵۲)(۵۲) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَمِ الهی----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550چون ز زنده مُرده بیرون میکندنفسِ زنده سویِ مرگی میتَنَدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۶۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2064ترک گفتنِ آن مردِ ناصح بعد از مبالغهٔ پند، مغرورِ خرس راآن مسلمان، ترکِ ابله کرد و تَفْتزیرِ لب لاحَوْل(۵۳) گویان باز رفتگفت: چون از جِدِّ پندم وز جِدالدر دلِ او بیش میزاید خیالپس رهِ پند و، نصیحت بسته شدامر اَعْرِضْ عَنْهُمُ پیوسته شد«بنابراین، راه پند و ارشاد بسته شده و خداوند به ما امر فرموده است که باید از ستیزهگران روی گردانید.»قرآن کریم، سورهٔ سجده (۳۲)، آیهٔ ۳۰Quran, Sooreh As-Sajdah(#32), Line #30«فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَانْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ.»«پس، از ايشان اعراض كن و منتظر باش، كه آنها نيز در انتظارند.»چون دوایت میفزاید درد، پسقصّه با طالب بگو، برخوان عَبَس(۵۳) لاحَول: لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلـّا بِاللهِ. نيرو و قدرتی نیست مگر خدا را----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shamsجمله درختان صفزده، جامه سیه، ماتمزدهبیبرگ و زار و نوحهگر زان امتحان، زان امتحانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #174 ما در این دِهلیزِ قاضیِّ قضابهرِ دعویِّ الستیم و بَلیٰکه بَلی گفتیم و آن را ز امتحانفعل و قولِ ما شهود است و بیاناز چه در دهلیزِ قاضی تن زدیم(۵۴)؟نه که ما بهرِ گواهی آمدیم؟چند در دهلیزِ(۵۵) قاضی ای گواهحبس باشی؟ دِه شهادت از پگاه(۵۶)زآن بخواندندت بدینجا، تا که توآن گواهی بدْهی و ناری عُتُو(۵۷)از لِجاجِ(۵۸) خویشتن بنشستهییاندرین تنگی کف و لب بستهییتا بِنَدْهی آن گواهی ای شهیدتو از این دهلیز کی خواهی رهید؟یک زمان کار است بگزار(۵۹) و بتازکارِ کوته را مکن بر خود درازخواه در صد سال، خواهی یک زماناین امانت واگُزار و وارهان(۵۴) تن زدن: ساکت شدن(۵۵) دهلیز: راهرو(۵۶) پگاه: صبح زود، سحر(۵۷) عُتُو: سرکشی، نافرمانی(۵۸) لِجاج: لجاجت، یکدندگی، ستیزه(۵۹) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۴۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #746امتحان بر امتحان است ای پدرهین، به کمتر امتحان، خود را مخرمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shamsای لکلک و سالارِ ده، آخر جوابی بازدهدر قعر رفتی، یا شدی بر آسمان، بر آسمان؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shamsخَمُش کن، آنکه او از صُلبِ(۶۰) عشق استبَسَسْتَش اینکه من ارشاد کردمولیک آن را که طوفانِ بلا بُردفرو شد، گرچه من فریاد کردممگر از قعرِ طوفانش برآرمچنانکه نیست را ایجاد کردمقرآن کریم، سورهٔ طارق (۸۶)، آیات ۵ تا ۷Quran, Sooreh At-Tariq(#86), Line #5-7«فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ مِمَّ خُلِقَ» (٥) «پس آدمى بنگرد كه از چه چيز آفريده شدهاست»«خُلِقَ مِنْ مَاءٍ دَافِقٍ» (٦) «از آبى جهنده آفريده شدهاست»«يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ» (٧) «كه از ميان پشت و سينه بيرون مىآيد.»(۶۰) صُلب: استخوانهای پشت------------------------مجموع لغات:(۱) نوش کردن: گوش کردن، شنیدن(۲) افتنان: فریب خوردگی(۳) مستضرّ: ضرر دیده(۴) لاٰتَقْنَطُوا: نومید مباشید. اشاره به آیهٔ ۵۳، سورهٔ زمر (۳۹)(۵) ذوالامتنان: صاحب منّت، از نامهای خدای تعالی، ذوالمنن(۶) مهرجان: مهرگان(۷) هندوان: کنایه از شب و سیاهی است.(۸) مَحرور: آنکه مزاج گرم دارد، گرمشده از حرارت آتش و تب.(۹) حَمَل: بره. برجِ حَمَل: اولین برج از برجهای دوازدهگانه، برابر با فروردین.(۱۰) وَحَل: گل و لای(۱۱) شاهد: زیبا(۱۲) کاسِد شدن: بیرونق شدن، ارزان شدن(۱۳) کالمُلْکُ لَکْ: پادشاهی و چیرگی از آنِ توست.(۱۴) مُستَعان: آنکه از او یاری میخواهند، از نامها و صفات خداوند.(۱۵) حامل: گرانبار، حامله(۱۶) پیکان: پیکها، قاصدان(۱۷) وادی: بیابان(۱۸) فارِغ: راحت و آسوده(۱۹) ایمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم(۲۰) علالا: بانگ، شور و غوغا(۲۱) شَرزه: خشمگین، زورمند(۲۲) سگِ کاهدانی: سگی که به سببِ سر و صدای بیهوده در کاهدان محصور می شود؛ سگِ کاهدانی نماد تنبلی و بیکارگی است.(۲۳) مَمَرّ: گذرگاه، مجری، محلّ عبور(۲۴) مُسْتَقَرّ: محلّ قرار گرفتن، استوار، برقرار(۲۵) اَحْوَل: لوچ، دوبین(۲۶) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)(۲۷) حَبر: دانشمند، دانا(۲۸) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۲۹) ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه(۳۰) دست خاییدن: دست گزیدن؛ به دندان گرفتنِ دست به علامتِ حسرت و پشیمانی(۳۱) ژاژخایی: بیهودهگویی، یاوهسرایی(۳۲) مِسمار: میخ(۳۳) رُجوم: جمعِ رَجْم به معنی سنگسار کردن، سنگباران کردن(۳۴) دَمدَمه: مکر، فریب، گول زدن(۳۵) لا حَول خَوردن: مفتونِ سخنان فریبندهٔ دیگران شدن(۳۶) لا حَول: لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ. نيرو و قدرتی نیست مگر خدا را(۳۷) تَلبیس: فریب، حیله و نیرنگ(۳۸) ریو: حیله(۳۹) پول: پل(۴۰) خُباط: افكارِ من ذهنی یا فکری که بر پایهٔ من ذهنی است؛ شوریدگی مغز(۴۱) مَنیوش: گوش مکن؛ نیوشیدن به معنی گوش کردن است.(۴۲) دَم دادن: دمیدن، افسون خواندن بر مار، در اینجا یعنی فریب دادن(۴۳) اِفتِتان: گمراه کردن(۴۴) بَدَست: وَجب(۴۵) ذُباب: مگس(۴۶) اشقیا: بدبختان(۴۷) اِهْبِطُوا: فرود آیید، هُبوط کنید(۴۸) عِیال: خانوار(۴۹) اینْت: این تو را(۵۰) شُه: کلمهای است برای اظهارِ نفرت و کراهت؛ اُف، تُف(۵۱) رئیسی: ریاست(۵۲) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَمِ الهی(۵۳) لاحَول: لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلـّا بِاللهِ. نيرو و قدرتی نیست مگر خدا را(۵۴) تن زدن: ساکت شدن(۵۵) دهلیز: راهرو(۵۶) پگاه: صبح زود، سحر(۵۷) عُتُو: سرکشی، نافرمانی(۵۸) لِجاج: لجاجت، یکدندگی، ستیزه(۵۹) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن(۶۰) صُلب: استخوانهای پشت----------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shamsای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزانبر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشانای باغبان هین گوش کن ناله درختان نوش کننوحهکنان از هر طرف صد بیزبان صد بیزبانهرگز نباشد بیسبب گریان دو چشم و خشک لبنبود کسی بیدرد دل رخ زعفران رخ زعفرانحاصل درآمد زاغ غم در باغ و می کوبد قدمپرسان به افسوس و ستم کو گلستان کو گلستانکو سوسن و کو نسترن کو سرو و لاله و یاسمنکو سبزپوشان چمن کو ارغوان کو ارغوانکو میوهها را دایگان کو شهد و شکر رایگانخشک است از شیر روان هر شیردان هر شیردانکو بلبل شیرینفنم کو فاخته کوکوزنمطاووس خوب چون صنم کو طوطیان کو طوطیانخورده چو آدم دانهای افتاده از کاشانهایپریده تاج و حلهشان زین افتنان زین افتنانگلشن چو آدم مستضر هم نوحهگر هم منتظرچون گفتشان لاتقنطوا ذوالامتنان ذوالامتنانجمله درختان صفزده جامه سیه ماتمزدهبیبرگ و زار و نوحهگر زان امتحان زان امتحانای لکلک و سالار ده آخر جوابی بازدهدر قعر رفتی یا شدی بر آسمان بر آسمانگفتند ای زاغ عدو آن آب بازآید به جوعالم شود پررنگ و بو همچون جنان همچون جنانای زاغ بیهوده سخن سه ماه دیگر صبر کنتا دررسد کوری تو عید جهان عید جهانز آواز اسرافیل ما روشن شود قندیل مازنده شویم از مردن آن مهرجان آن مهرجانتا کی از این انکار و شک کان خوشی بین و نمکبر چرخ پر چون مردمک بینردبان بینردبانمیرد خزان همچو دد بر گور او کوبی لگدنک صبح دولت میدمد ای پاسبان ای پاسبانصبحا جهان پرنور کن این هندوان را دور کنمر دهر را محرور کن افسون بخوان افسون بخوانای آفتاب خوش عمل بازآ سوی برج حملنی یخ گذار و نی وحل عنبرفشان عنبرفشانگلزار را پرخنده کن وان مردگان را زنده کنمر حشر را تابنده کن هین العیان هین العیاناز حبس رسته دانهها ما هم ز کنج خانههاآورده باغ از غیبها صد ارمغان صد ارمغانگلشن پر از شاهد شود هم پوستین کاسد شودزاینده و والد شود دور زمان دور زمانلکلک بیاید با یدک بر قصر عالی چون فلکلکلک کنان کالملک لک یا مستعان یا مستعانبلبل رسد بربطزنان وان فاخته کوکوکنانمرغان دیگر مطرب بخت جوان بخت جوانمن زین قیامت حاملم گفت زبان را میهلممیناید اندیشه دلم اندر زبان اندر زبانخاموش و بشنو ای پدر از باغ و مرغان نو خبرپیکان پران آمده از لامکان از لامکان* قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳Quran, Sooreh Az-Zumar(#39), Line #53«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» «بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كردهايد، از رحمت خدا مأيوس مشويد. زيرا خدا همه گناهان را مىآمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shamsای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزانبر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشانای باغبان هین گوش کن ناله درختان نوش کننوحهکنان از هر طرف صد بیزبان صد بیزبانهرگز نباشد بیسبب گریان دو چشم و خشکلبنبود کسی بیدرد دل رخ زعفران رخ زعفرانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shamsز زندان خلق را آزاد کردمروان عاشقان را شاد کردمدهان اژدها را بردریدمطریق عشق را آباد کردمزهی باغی که من ترتیب کردمزهی شهری که من بنیاد کردممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shamsتو همچو وادی خشکی و ما چو بارانیتو همچو شهر خرابی و ما چو معماریمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shamsچو کاسه تا تهیای تو بر آب رقص کنیچو پر شدی به بن حوض و جو مکان گیریخدای داد دو دستت که دامن من گیربداد عقل که تا راه آسمان گیریمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #172شاد باش و فارغ و ایمن که منآن کنم با تو که باران با چمنمن غم تو میخورم تو غم مخوربر تو من مشفقترم از صد پدرمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2519, Divan e Shamsغلام پاسبانانم که یارم پاسبانستیبه چستی و به شبخیزی چو ماه و اخترانستیغلام باغبانانم که یارم باغبانستیبه تری و به رعنایی چو شاخ ارغوانستینباشد عاشقی عیبی و گر عیب است تا باشدکه نفسم عیبدان آمد و یارم غیبدانستیاگر عیب همه عالم تو را باشد چو عشق آمدبسوزد جمله عیبت را که او بس قهرمانستیگذشتم بر گذرگاهی بدیدم پاسبانی رانشسته بر سر بامی که برتر زآسمانستیکلاه پاسبانانه قبای پاسبانانهولیک از هایهای او دو عالم در امانستیبه دست دیدبان او یکی آیینهای ششسوکه حال شش جهت یک یک در آیینه بیانستیچو من دزدی بدم رهبر طمع کردم بدان گوهربرآوردم یکی شکلی که بیرون از گمانستیز هر سویی که گردیدم نشانه تیر او دیدمز هر ششسو برون رفتم که آن ره بینشانستیهمه سوها ز بیسو شد نشان از بینشان آمدچو آمد راه واگشتن ز آینده نهانستیچو زان ششپرده تاری برون رفتم به عیاریز نور پاسبان دیدم که او شاه جهانستیچو باغ حسن شه دیدم حقیقت شه بدانستمکه هم شه باغبانستی و هم شه باغ جانستیاز او گر سنگسار آیی تو شیشه عشق را مشکنازیرا رونق نقدت ز سنگ امتحانستیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1461هین ببین کز تو نظر آید به کارباقیت شحمی و لحمی پود و تار شحم تو در شمعها نفزود تابلحم تو مخمور را نامد کباب در گداز این جمله تن را در بصردر نظر رو در نظر رو در نظرمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2830, Divan e Shamsهله پاسبان منزل تو چگونه پاسبانیکه ببرد رخت ما را همه دزد شب نهانیبزن آب سرد بر رو بجه و بکن علالاکه ز خوابناکی تو همه سود شد زیانیکه چراغ دزد باشد شب و خواب پاسبانانبه دمی چراغشان را ز چه رو نمینشانیبگذار کاهلی را چو ستاره شبروی کنز زمینیان چه ترسی که سوار آسمانیدو سه عوعو سگانه نزند ره سوارانچه برد ز شیر شرزه سگ و گاو کاهدانیسگ خشم و گاو شهوت چه زنند پیش شیریکه به بیشه حقایق بدرد صف عیانیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2847, Divan e Shamsدل بیقرار را گو که چو مستقر نداریسوی مستقر اصلی ز چه رو سفر نداریبه دم خوش سحرگه همه خلق زنده گرددتو چگونه دلستانی که دم سحر نداریتو چگونه گلستانی که گلی ز تو نرویدتو چگونه باغ و راغی که یکی شجر نداریمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #818چشم حس افسرد بر نقش ممرتش ممر میبینی و او مستقراین دویی اوصاف دید احول استورنه اول آخر آخر اول استقرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #3«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ…»«اوست اوّل و آخر...»هی ز چه معلوم گردد این ز بعثبعث را جو کم کن اندر بعث بحثمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2847, Divan e Shamsتو دلا چنان شدستی ز خرابی و ز مستیسخن پدر نگویی هوس پسر نداریبه مثال آفتابی نروی مگر که تنهابه مثال ماه شبرو حشم و حشر نداریتو در این سرا چو مرغی چو هوات آرزو شدبپری ز راه روزن هله گیر در نداریو اگر گرفتهجانی که نه روزن است و نی درچو عرق ز تن برون رو که جز این گذر نداریمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم رانگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار منهیچ مباش یک نفس غایب از این کنار منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قرین بیقول و گفتوگوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421میرود از سینهها در سینههااز ره پنهان صلاح و کینههامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حبر و سنیخویش را بدخو و خالی میکنیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مرده خود را رها کردهست اومرده بیگانه را جوید رفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ بر دیگران نوحهگریمدتی بنشین و بر خود میگریمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علتی بتر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذودلالاز دل و از دیدهات بس خون رودتا ز تو این معجبی بیرون رودعلت ابلیس انا خیری بدهستوین مرض در نفس هر مخلوق هستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۸۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #682, Divan e Shamsچو پا واپس کشد یک روز از دوستخطر باشد که عمری دست خایدجدایی را چرا میآزماییکسی مر زهر را چون آزمایدگیاهی باش سبز از آب شوقشمیندیش از خری کو ژاژ خایدسرک بر آستان نه همچو مسمارکه گردون این چنین سر را نسایدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۶۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3656گفت پیغمبر که اصحابی نجوم رهروان را شمع و شیطان را رجومحدیث«اَصْحابی کَالنُّجومِ فَبِاَیِّهِمِ اقْتَدَیْتُمْ اِهْدَیْتُمْ.»«اصحابِ من مانندِ اخترانی هستند که به دنبالِ هرکدامشان بروید راهِ راست را خواهید یافت.»هر کسی را گر بدی آن چشم و زور کو گرفتی ز آفتاب چرخ نورهیچ ماه و اختری حاجت نبود که بدی بر آفتابی چون شهودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #393, Divan e Shamsجمع باشید ای حریفان زآنکه وقت خواب نیستهر حریفی کو بخسبد والله از اصحاب نیستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2313چشم بند خلق جز اسباب نیست هر که لرزد بر سبب ز اصحاب نیستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #729, Divan e Shamsهر که در آبی گریزد ز امر او آتش شودهر که در آتش شود از بهر او ریحان کندچه نگری در دیو مردم این نگر کو دم به دمآدمی را دیو سازد دیو را انسان کندمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #251آدمیخوارند اغلب مردماناز سلام علیکشان کم جو امانخانه دیو است دلهای همهکم پذیر از دیو مردم دمدمهاز دم دیو آنکه او لا حول خوردهم چو آن خر در سر آید در نبردهر که در دنیا خورد تلبیس دیووز عدو دوسترو تعظیم و ریودر ره اسلام و بر پول صراطدر سر آید همچو آن خر از خباطعشوههای یار بد منیوش هیندام بین ایمن مرو تو بر زمینصد هزار ابلیس لا حول آر بینآدما ابلیس را در مار بیندم دهد گوید تو را ای جان و دوست تا چو قصابی کشد از دوست پوستدم دهد تا پوستت بیرون کشد وای او کز دشمنان افیون چشدسر نهد بر پای تو قصابوار دم دهد تا خونت ریزد زار زارهمچو شیری صید خود را خویش کن ترک عشوه اجنبی و خویش کنمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1221دیو چون عاجز شود در افتتاناستعانت جوید او زین انسیانکه شما یارید با ما یاریایجانب مایید جانب داریایمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۶۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2165هر که را دیو از کریمان وا بردبی کسش یابد سرش را او خوردیک بدست از جمع رفتن یک زمانمکر شیطان باشد این نیکو بدانمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4342عنکبوت دیو بر چون تو ذبابکر و فر دارد نه بر کبک و عقاببانگ دیوان گلهبان اشقیاستبانگ سلطان پاسبان اولیاستتا نیامیزد بدین دو بانگ دور قطرهیی از بحر خوش با بحر شورمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2225هر ولی را نوح و کشتیبان شناسصحبت این خلق را طوفان شناسکم گریز از شیر و اژدرهای نرز آشنایان و ز خویشان کن حذردر تلاقی روزگارت میبرندیادهاشان غایبیات میچرندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shamsکو میوهها را دایگان کو شهد و شکر رایگانخشک است از شیر روان هر شیردان هر شیردانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۸۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #782, Divan e Shamsخبرت هست که در شهر شکر ارزان شدخبرت هست که دی گم شد و تابستان شدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۲۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2528شهر ما فردا پر از شکر شودشکر ارزانست ارزانتر شوددر شکر غلطید ای حلواییانهمچو طوطی کوری صفراییان نیشکر کوبید کار این است و بسجان برافشانید یار این است و بس مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیرکار او کن فیکون است نه موقوف عللمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2222در وجود آدمی جان و روان میرسد از غیب چون آ روانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shamsخورده چو آدم دانهای افتاده از کاشانهایپریده تاج و حلهشان زین افتنان زین افتنانمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #925جانهای خلق پیش از دست و پامیپریدند از وفا اندر صفاچون به امر اهبطوا بندی شدندحبس خشم و حرص و خرسندی شدندقرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۸Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #38«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.» «گفتيم: «همه از بهشت فرود آیید؛ پس اگر هدایتی از من به سوی شما رسید، آنها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بیمی دارند و نه اندوهی.»»ما عیال حضرتیم و شیرخواهگفت الخلق عیال للـالهآنکه او از آسمان باران دهدهم تواند کو ز رحمت نان دهدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1906پس سلیمان اندرونه راست کرددل بر آن شهوت که بودش کرد سرد بعد از آن تاجش همان دم راست شدآنچنانکه تاج را میخواست شدبعد از آنش کژ همی کرد او به قصد تاج وا میگشت تارکجو به قصدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۴۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2049گاو میشاید خدایی را به لافدر رسولی چون منی صد اختلافپیش گاوی سجده کردی از خریگشت عقلت صید سحر سامریچشم دزدیدی ز نور ذالجلالاینت جهل وافر و عین ضلالشه بر آن عقل و گزینش که تو راستچون تو کان جهل را کشتن سزاستگاو زرین بانگ کرد آخر چه گفتکاحمقان را این همه رغبت شگفتمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2055باطلان را چه رباید باطلیعاطلان را چه خوش آید عاطلیزآنکه هر جنسی رباید جنس خودگاو سوی شیر نر کی رو نهدگرگ بر یوسف کجا عشق آوردجز مگر از مکر تا او را خوردمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۲۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3528زآن رهش دور است تا دیدار دوستکو نجوید سر رئیسیش آرزوستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shamsگلشن چو آدم مستضر هم نوحهگر هم منتظرچون گفتشان لاتقنطوا ذوالامتنان ذوالامتنانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shamsاز هر جهتی تو را بلا دادتا بازکشد به بیجهاتتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550چون ز زنده مرده بیرون میکندنفس زنده سوی مرگی میتندمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۶۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2064ترک گفتن آن مرد ناصح بعد از مبالغه پند مغرور خرس راآن مسلمان ترک ابله کرد و تفتزیر لب لاحول گویان باز رفتگفت چون از جد پندم وز جدالدر دل او بیش میزاید خیالپس ره پند و نصیحت بسته شدامر اعرض عنهم پیوسته شدبنابراین راه پند و ارشاد بسته شده و خداوند به ما امر فرموده است که باید از ستیزهگران روی گردانیدقرآن کریم، سورهٔ سجده (۳۲)، آیهٔ ۳۰Quran, Sooreh As-Sajdah(#32), Line #30«فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَانْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ.»«پس، از ايشان اعراض كن و منتظر باش، كه آنها نيز در انتظارند.»چون دوایت میفزاید درد پسقصه با طالب بگو برخوان عبسمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shamsجمله درختان صفزده جامه سیه ماتمزدهبیبرگ و زار و نوحهگر زان امتحان زان امتحانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #174ما در این دهلیز قاضی قضابهر دعوی الستیم و بلیکه بلی گفتیم و آن را ز امتحانفعل و قول ما شهود است و بیاناز چه در دهلیز قاضی تن زدیمنه که ما بهر گواهی آمدیمچند در دهلیز قاضی ای گواهحبس باشی ده شهادت از پگاهزآن بخواندندت بدینجا تا که توآن گواهی بدهی و ناری عتواز لجاج خویشتن بنشستهییاندرین تنگی کف و لب بستهییتا بندهی آن گواهی ای شهیدتو از این دهلیز کی خواهی رهیدیک زمان کار است بگزار و بتازکار کوته را مکن بر خود درازخواه در صد سال خواهی یک زماناین امانت واگزار و وارهانمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۴۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #746امتحان بر امتحان است ای پدرهین به کمتر امتحان خود را مخرمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shamsای لکلک و سالار ده آخر جوابی بازدهدر قعر رفتی یا شدی بر آسمان بر آسمانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shamsخمش کن آنکه او از صلب عشق استبسستش اینکه من ارشاد کردمولیک آن را که طوفان بلا بردفرو شد گرچه من فریاد کردممگر از قعر طوفانش برآرمچنانکه نیست را ایجاد کردمقرآن کریم، سورهٔ طارق (۸۶)، آیات ۵ تا ۷Quran, Sooreh At-Tariq(#86), Line #5-7«فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ مِمَّ خُلِقَ» (٥) «پس آدمى بنگرد كه از چه چيز آفريده شدهاست»«خُلِقَ مِنْ مَاءٍ دَافِقٍ» (٦) «از آبى جهنده آفريده شدهاست»«يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ» (٧) «كه از ميان پشت و سينه بيرون مىآيد.»
…
continue reading
974 bölüm
M4A•Bölüm sayfası
Manage episode 346029569 series 2923874
İçerik Parviz Shahbazi tarafından sağlanmıştır. Bölümler, grafikler ve podcast açıklamaları dahil tüm podcast içeriği doğrudan Parviz Shahbazi veya podcast platform ortağı tarafından yüklenir ve sağlanır. Birinin telif hakkıyla korunan çalışmanızı izniniz olmadan kullandığını düşünüyorsanız burada https://tr.player.fm/legal özetlenen süreci takip edebilirsiniz.
برنامه شماره ۹۳۹ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۱ تاریخ اجرا: ۱ نوامبر ۲۰۲۲ - ۱۱ آبانبرای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۳۹ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۳۹ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریفلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۹ (نسخهی مناسب پرینت رنگی)فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۹ (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shamsای باغبان، ای باغبان، آمد خزان، آمد خزانبر شاخ و برگ از دردِ دل بنگر نشان، بنگر نشانای باغبان هین، گوش کن، نالهٔ درختان نوش کن(۱)نوحهکنان از هر طرف صد بیزبان، صد بیزبانهرگز نباشد بیسبب گریان دو چشم و خشک لبنَبْوَد کسی بیدردِ دل رخ زعفران، رخ زعفرانحاصل، درآمد زاغِ غم در باغ و می کوبد قدمپرسان به افسوس و ستم، کو گلستان؟ کو گلستان؟کو سوسن و کو نسترن؟ کو سرو و لاله و یاسمن؟کو سبزپوشانِ چمن؟ کو ارغوان؟ کو ارغوان؟کو میوهها را دایگان؟ کو شهد و شِکّر رایگان؟خشک است از شیرِ روان هر شیردان، هر شیردانکو بلبلِ شیرینفنم؟ کو فاختهٔ کوکوزنم؟طاووسِ خوبِ چون صنم؟ کو طوطیان؟ کو طوطیان؟خورده چو آدم دانهای، افتاده از کاشانهایپرّیده تاج و حلّهشان زین افتنان(۲)، زین افتنانگلشن چو آدم مستضرّ(۳)، هم نوحهگر، هم منتظرچون گفتشان لاٰتَقْنَطُوا(۴) ذوالامتنان(۵)، ذوالامتنان*جمله درختان صفزده، جامه سیه، ماتمزدهبیبرگ و زار و نوحهگر زان امتحان، زان امتحانای لکلک و سالارِ ده، آخر جوابی بازدهدر قعر رفتی، یا شدی بر آسمان، بر آسمان؟گفتند: ای زاغِ عدو، آن آب بازآید به جوعالَم شود پررنگ و بو، همچون جنان، همچون جنانای زاغِ بیهوده سخن، سه ماهِ دیگر صبر کنتا دررسد کوریِّ تو، عیدِ جهان، عیدِ جهانز آوازِ اسرافیلِ ما، روشن شود قندیلِ مازنده شویم از مردنِ آن مهرجان(۶)، آن مهرجانتا کی از این انکار و شک؟ کانِ خوشی بین و نمکبر چرخ پَر چون مردمک، بینردبان، بینردبانمیرد خزانِ همچو دد، بر گورِ او کوبی لگدنک صبحِ دولت میدمد، ای پاسبان، ای پاسبانصبحا، جهان پرنور کن، این هندوان(۷) را دور کنمر دهر را مَحرور(۸) کن، افسون بخوان، افسون بخوانای آفتابِ خوش عمل، بازآ سوی برجِ حَمَل(۹)نی یخ گذار و نی وَحَل(۱۰)، عنبرفشان، عنبرفشانگلزار را پرخنده کن، وان مردگان را زنده کنمر حشر را تابنده کن، هین، العیان، هین، العیاناز حبس رَسته دانهها، ما هم ز کنجِ خانههاآورده باغ از غیبها، صد ارمغان، صد ارمغانگلشن پر از شاهد(۱۱) شود، هم پوستین کاسِد شود(۱۲)زاینده و والد شود، دورِ زمان، دورِ زمانلکلک بیاید با یدک، بر قصرِ عالی چون فلکلکلک کنان، کالمُلْکُ لَکْ(۱۳)، یا مُستَعان(۱۴)، یا مُستَعانبلبل رسد بربطزنان، وان فاخته کوکوکنانمرغانِ دیگر مطربِ بختِ جوان، بختِ جوانمن زین قیامت حاملم(۱۵)، گفتِ زبان را میهلممیناید اندیشهٔ دلم، اندر زبان، اندر زبانخاموش و بشنو ای پدر، از باغ و مرغان نو خبرپیکانِ(۱۶) پرّان آمده از لامکان، از لامکان* قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳Quran, Sooreh Az-Zumar(#39), Line #53«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» «بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كردهايد، از رحمت خدا مأيوس مشويد. زيرا خدا همه گناهان را مىآمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»(۱) نوش کردن: گوش کردن، شنیدن(۲) افتنان: فریب خوردگی(۳) مستضرّ: ضرر دیده(۴) لاٰتَقْنَطُوا: نومید مباشید. اشاره به آیهٔ ۵۳، سورهٔ زمر (۳۹)(۵) ذوالامتنان: صاحب منّت، از نامهای خدای تعالی، ذوالمنن(۶) مهرجان: مهرگان(۷) هندوان: کنایه از شب و سیاهی است.(۸) مَحرور: آنکه مزاج گرم دارد، گرمشده از حرارت آتش و تب.(۹) حَمَل: بره. برجِ حَمَل: اولین برج از برجهای دوازدهگانه، برابر با فروردین.(۱۰) وَحَل: گل و لای(۱۱) شاهد: زیبا(۱۲) کاسِد شدن: بیرونق شدن، ارزان شدن(۱۳) کالمُلْکُ لَکْ: پادشاهی و چیرگی از آنِ توست.(۱۴) مُستَعان: آنکه از او یاری میخواهند، از نامها و صفات خداوند.(۱۵) حامل: گرانبار، حامله(۱۶) پیکان: پیکها، قاصدان----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shamsای باغبان، ای باغبان، آمد خزان، آمد خزانبر شاخ و برگ از دردِ دل بنگر نشان، بنگر نشانای باغبان هین، گوش کن، نالهٔ درختان نوش کننوحهکنان از هر طرف صد بیزبان، صد بیزبانهرگز نباشد بیسبب گریان دو چشم و خشکلبنَبْوَد کسی بیدردِ دل رخ زعفران، رخ زعفرانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shamsز زندان خلق را آزاد کردمروانِ عاشقان را شاد کردمدهانِ اژدها را بردریدمطریقِ عشق را آباد کردمزهی باغی که من ترتیب کردمزهی شهری که من بنیاد کردممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shamsتو همچو وادیِ(۱۷) خشکی و ما چو بارانیتو همچو شهرِ خرابی و ما چو معماری(۱۷) وادی: بیابان----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shamsچو کاسه تا تهیای تو، بر آب رقص کنیچو پر شدی، به بنِ حوض و جو مکان گیریخدای داد دو دستت که دامنِ من گیربداد عقل که تا راهِ آسمان گیریمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #172شاد باش و فارِغ(۱۸) و ایمن(۱۹) که منآن کنم با تو که باران، با چمنمن غمِ تو میخورم تو غم مَخَوربر تو من مشفقترم از صد پدر(۱۸) فارِغ: راحت و آسوده(۱۹) ایمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2519, Divan e Shamsغلامِ پاسبانانم که یارم پاسبانَستیبه چُستی و به شبخیزی چو ماه و اخترانَستیغلامِ باغبانانم که یارم باغبانَستیبه ترّیّ و به رعنایی، چو شاخِ ارغوانَستینباشد عاشقی عیبی، و گر عیب است تا باشدکه نَفْسَم عیبدان آمد، و یارَم غیبدانَستیاگر عیبِ همه عالَم تو را باشد چو عشق آمدبسوزد جمله عیبت را که او بس قهرمانَستیگذشتم بر گذرگاهی بدیدم پاسبانی رانشسته بر سَرِ بامی که برتر زآسمانَستیکلاهِ پاسبانانه، قَبای پاسبانانهولیک از هایهایِ او دو عالَم در امانَستیبه دستِ دیدبانِ او یکی آیینهای ششسوکه حالِ شش جهت یک یک در آیینه بیانستیچو من دزدی بُدم رهبر طمع کردم بدان گوهربرآوردم یکی شکلی که بیرون از گمانَستیز هر سویی که گردیدم نشانهٔ تیرِ او دیدمز هر ششسو بُرون رفتم که آن ره بینشانَستیهمه سوها ز بیسو شد، نشان از بینشان آمدچو آمد راه واگشتن ز آینده نهانَستیچو زان ششپردهٔ تاری بُرون رفتم به عیّاریز نورِ پاسبان دیدم، که او شاهِ جهانَستیچو باغِ حُسنِ شه دیدم، حقیقت شه بدانستمکه هم شه باغبانستی و هم شه باغِ جانستیاز او گر سنگسار آیی، تو شیشهٔ عشق را مشکنازیرا رونقِ نقدت ز سنگِ امتحانَستیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1461هین ببین کز تو نظر آید به کارباقیت شَحمیّ و لَحمی پود و تار شَحمِ تو در شمعها نفزود تابلَحمِ تو مَخمور را نآمد کباب در گداز این جمله تن را در بَصَردر نظر رو، در نظر رو، در نظرمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2830, Divan e Shamsهله پاسبانِ منزل، تو چگونه پاسبانی؟که ببُرد رختِ ما را همه دزدِ شب، نهانیبزن آبِ سرد بر رو، بجَه و بکن علالا(۲۰)که ز خوابناکیِ تو همه سود شد زیانیکه چراغِ دزد باشد شب و، خوابِ پاسبانانبه دَمی چراغشان را ز چه رو نمینشانی؟بگذار کاهلی را، چو ستاره شبرَوی کنز زمینیان چه ترسی؟ که سوارِ آسمانیدو سه عوعوِ سگانه نزند رهِ سوارانچه بَرَد ز شیرِ شرزه(۲۱) سگ و گاو کاهدانی(۲۲)سگِ خشم و گاوِ شهوت چه زنند پیشِ شیریکه به بیشهٔ حقایق بِدَرَد صفِ عیانی(۲۰) علالا: بانگ، شور و غوغا(۲۱) شَرزه: خشمگین، زورمند(۲۲) سگِ کاهدانی: سگی که به سببِ سر و صدای بیهوده در کاهدان محصور می شود؛ سگِ کاهدانی نماد تنبلی و بیکارگی است.----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2847, Divan e Shamsدلِ بیقرار را گو که چو مُستَقَر نداریسوی مُستَقَرِّ اصلی ز چه رو سفر نداری؟به دَمِ خوشِ سحرگه همه خلق زنده گرددتو چگونه دِلْسِتانی که دَمِ سحر نداری؟تو چگونه گُلْسِتانی که گُلی ز تو نرویَد؟تو چگونه باغ و راغی که یکی شَجَر نداری؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #818چشمِ حس اَفْسُرد بر نقشِ مَمَرّ(۲۳)تُش مَمَر میبینی و او مُسْتَقَرّ(۲۴)این دویی اوصافِ دیدِ اَحْوَل(۲۵) استوَرنه اوّل آخِر، آخِر اوّل استقرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #3«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ…»«اوست اوّل و آخر...»هی زِ چِه معلوم گردد این؟ ز بَعثبعث را جُو، کم کن اندر بعث بَحث(۲۳) مَمَرّ: گذرگاه، مجری، محلّ عبور(۲۴) مُسْتَقَرّ: محلّ قرار گرفتن، استوار، برقرار(۲۵) اَحْوَل: لوچ، دوبین----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2847, Divan e Shamsتو دلا چنان شُدَستی ز خرابی و ز مستیسخنِ پدر نگویی، هوسِ پسر نداریبه مثالِ آفتابی نَرَوی مگر که تنهابه مثالِ ماهِ شبرو، حَشَم و حَشَر نداریتو در این سرا چو مرغی چو هوات آرزو شدبپری ز راهِ روزن، هله گیر در نداریو اگر گرفتهجانی که نه روزن است و نی درچو عرق ز تن بُرون رُو که جز این گذر نداریمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۲۶) را؟نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی(۲۶) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ منهیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قَرین بیقول و گفتوگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421میرود از سینهها در سینههااز رهِ پنهان، صلاح و کینههامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حَبْر(۲۷) و سَنی(۲۸)خویش را بدخُو و خالی میکنی(۲۷) حَبر: دانشمند، دانا(۲۸) سَنی: رفیع، بلند مرتبه----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مردهٔ خود را رها کردهست اومردهٔ بیگانه را جوید رَفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ، بر دیگران، نوحهگریمدّتی بنشین و، بر خود میگِریمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214عِلّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۲۹)از دل و از دیدهات بس خون رودتا زِ تو این مُعْجِبی بیرون رودعلّت ابلیس اَنَا خیری بدهستوین مرض، در نفسِ هر مخلوق هست(۲۹) ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۸۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #682, Divan e Shamsچو پا واپس کشد یک روز از دوستخطر باشد که عمری دست خاید(۳۰)جدایی را چرا میآزمایی؟!کسی مر زهر را چون آزماید؟گیاهی باش سبز از آبِ شوقشمَیَََََندیش از خری کو ژاژ خاید(۳۱)سَرَک بر آستان نِه همچو مِسمار(۳۲)که گردون این چنین سَر را نساید(۳۰) دست خاییدن: دست گزیدن؛ به دندان گرفتنِ دست به علامتِ حسرت و پشیمانی(۳۱) ژاژخایی: بیهودهگویی، یاوهسرایی(۳۲) مِسمار: میخ----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۶۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3656گفت پیغمبر که: اَصْحابی نُجُوم رهْروان را شمع و، شیطان را رُجوم(۳۳)حدیث«اَصْحابی کَالنُّجومِ فَبِاَیِّهِمِ اقْتَدَیْتُمْ اِهْدَیْتُمْ.»«اصحابِ من مانندِ اخترانی هستند که به دنبالِ هرکدامشان بروید راهِ راست را خواهید یافت.»هر کسی را گر بُدی آن چشم و زور کو گرفتی ز آفتابِ چرخ، نورهیچ ماه و اختری حاجت نبود که بُدی بر آفتابی چون شهود(۳۳) رُجوم: جمعِ رَجْم به معنی سنگسار کردن، سنگباران کردن----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #393, Divan e Shamsجمع باشید ای حریفان زآنکه وقتِ خواب نیستهر حریفی کو بِخُسبَد، والله از اصحاب نیستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2313چشم بندِ خلق، جز اسباب نیست هر که لرزد بر سبب، ز اصحاب نیستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #729, Divan e Shamsهر که در آبی گریزد ز امرِ او آتش شودهر که در آتش شود از بهرِ او ریحان کُنَدچه نْگری در دیو مردم، این نگر کو دَم به دَمآدمی را دیو سازد، دیو را انسان کُنَدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #251آدمیخوارند اغلب مردماناز سلام عَلّیکِشان کم جو امانخانهٔ دیو است دلهای همهکم پذیر از دیو مردم دَمدَمه(۳۴)از دَمِ دیو آنکه او لا حَول خَورد(۳۵-۳۶)هم چو آن خر در سَر آید در نبردهر که در دنیا خورَد تَلبیسِ(۳۷) دیووز عدوِّ دوسترُو تعظیم و ریو(۳۸)در رهِ اسلام و بر پولِ(۳۹) صِراطدر سر آید همچو آن خر از خُباط(۴۰)عشوههای یارِ بد مَنیوش(۴۱) هیندام بین، ایمن مرو تو بر زمینصد هزار ابلیسِ لا حَول آر بینآدما، ابلیس را در مار بیندَم دهد(۴۲) گوید تو را: ای جان و دوست تا چو قصّابی کَشَد از دوست، پوستدَم دهد، تا پوستت بیرون کَشَد وایِ او کز دشمنان، اَفیون چَشَدسَر نهد بر پایِ تو، قصّابْوار دَم دهد تا خونْت ریزد زارِ زارهمچو شیری، صَیدِ خود را خویش کُن ترکِ عِشوهٔ اجنبیّ و، خویش کُن(۳۴) دَمدَمه: مکر، فریب، گول زدن(۳۵) لا حَول خَوردن: مفتونِ سخنان فریبندهٔ دیگران شدن(۳۶) لا حَول: لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ. نيرو و قدرتی نیست مگر خدا را(۳۷) تَلبیس: فریب، حیله و نیرنگ(۳۸) ریو: حیله(۳۹) پول: پل(۴۰) خُباط: افكارِ من ذهنی یا فکری که بر پایهٔ من ذهنی است؛ شوریدگی مغز(۴۱) مَنیوش: گوش مکن؛ نیوشیدن به معنی گوش کردن است.(۴۲) دَم دادن: دمیدن، افسون خواندن بر مار، در اینجا یعنی فریب دادن----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1221دیو چون عاجز شود در اِفتِتان(۴۳)اِستِعانَت جوید او زین اِنسیانکه شما یارید با ما، یاریایجانبِ مایید جانب داریای(۴۳) اِفتِتان: گمراه کردن----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۶۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2165هر که را دیو از کریمان وا بَرَدبی کَسَش یابد، سرش را او خَورَدیک بَدَست(۴۴) از جمع رفتن یک زمانمکرِ شیطان باشد، این نیکو بدان(۴۴) بَدَست: وَجب----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4342عنکبوتِ دیو، بر چون تو ذُباب(۴۵) کَرّ و فر دارد، نه بر کبک و عُقاببانگِ دیوان، گلّهبانِ اشقیاست(۴۶) بانگِ سلطان، پاسبانِ اولیاستتا نیامیزد، بدین دو بانگِ دور قطرهیی از بحرِ خوش با بحرِ شور(۴۵) ذُباب: مگس(۴۶) اشقیا: بدبختان----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2225هر ولی را نوح و کشتیبان شناسصحبتِ این خلق را طوفان شناسکم گریز از شیر و اژدرهای نرز آشنایان و ز خویشان کن حَذَردر تلاقی روزگارت میبرندیادهاشان غایبیات میچرندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shamsکو میوهها را دایگان؟ کو شهد و شِکّر رایگان؟خشک است از شیرِ روان هر شیردان، هر شیردانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۸۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #782, Divan e Shamsخبرت هست که در شهر شِکَر ارزان شد؟خبرت هست که دی گم شد و تابستان شد؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۲۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2528شهرِ ما فردا پُر از شِکَّر شودشِکَّر ارزانَست، ارزانتر شوددر شِکَر غلطید ای حلواییانهمچو طوطی، کوریِ صفراییان نیشکر کوبید کار این است و بسجان برافشانید یار این است و بس مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ بپذیرکارِ او کُنْ فَیکون است نه موقوفِ عللمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2222در وجودِ آدمی جان و روان میرسد از غیب، چون آبِ روانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shamsخورده چو آدم دانهای، افتاده از کاشانهایپرّیده تاج و حلّهشان زین افتنان، زین افتنانمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #925جانهای خلق پیش از دست و پامیپریدند از وفا اندر صفاچون به امر اِهْبِطُوا(۴۷) بندی شدندحبس خشم و حرص و خرسندی شدندقرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۸Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #38«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.» «گفتيم: «همه از بهشت فرود آیید؛ پس اگر هدایتی از من به سوی شما رسید، آنها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بیمی دارند و نه اندوهی.»»ما عِیال حضرتیم و شیرخواهگفت: اَلْخَلقُ عِیالٌ(۴۸) لِلْـاِلٰهآنکه او از آسمان باران دهدهم تواند کو ز رحمت نان دهد(۴۷) اِهْبِطُوا: فرود آیید، هُبوط کنید(۴۸) عِیال: خانوار----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1906پس سلیمان اَندرونه راست کرددل بر آن شهوت که بودش، کرد سرد بعد از آن تاجش همان دَم راست شدآنچنانکه تاج را میخواست شدبعد از آنَش کژ همی کرد او به قصد تاج وا میگشت تارَکجو به قصدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۴۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2049گاو میشاید خدایی را به لافدر رسولی چون منی صد اختلاف؟پیشِ گاوی سَجده کردی از خریگشت عقلت صیدِ سحرِ سامریچشم دزدیدی ز نورِ ذُالْجلالاینْت(۴۹) جهلِ وافر و، عینِ ضَلالشُه(۵۰) بر آن عقل و، گُزینش که تو راستچون تو کانِ جهل را کُشتن سزاستگاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟کاحمقان را این همه رغبت شگُفت(۴۹) اینْت: این تو را(۵۰) شُه: کلمهای است برای اظهارِ نفرت و کراهت؛ اُف، تُف----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2055باطلان را چه رُباید؟ باطلیعاطلان را چه خوش آید؟ عاطلیزآنکه هر جنسی رُباید جنسِ خودگاو، سویِ شیرِ نر کی رُو نَهَد؟گرگ بر یوسف کجا عشق آورد؟جز مگر از مکر تا او را خورَدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۲۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3528زآن رَهَش دور است تا دیدارِ دوستکو نجویَد سَر، رئیسیش(۵۱) آرزوست(۵۱) رئیسی: ریاست----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shamsگلشن چو آدم مستضرّ، هم نوحهگر، هم منتظرچون گفتشان لاٰتَقْنَطُوا ذوالامتنان، ذوالامتنانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shamsاز هر جهتی تو را بلا دادتا بازکَشَد به بیجَهاتَت(۵۲)(۵۲) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَمِ الهی----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550چون ز زنده مُرده بیرون میکندنفسِ زنده سویِ مرگی میتَنَدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۶۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2064ترک گفتنِ آن مردِ ناصح بعد از مبالغهٔ پند، مغرورِ خرس راآن مسلمان، ترکِ ابله کرد و تَفْتزیرِ لب لاحَوْل(۵۳) گویان باز رفتگفت: چون از جِدِّ پندم وز جِدالدر دلِ او بیش میزاید خیالپس رهِ پند و، نصیحت بسته شدامر اَعْرِضْ عَنْهُمُ پیوسته شد«بنابراین، راه پند و ارشاد بسته شده و خداوند به ما امر فرموده است که باید از ستیزهگران روی گردانید.»قرآن کریم، سورهٔ سجده (۳۲)، آیهٔ ۳۰Quran, Sooreh As-Sajdah(#32), Line #30«فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَانْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ.»«پس، از ايشان اعراض كن و منتظر باش، كه آنها نيز در انتظارند.»چون دوایت میفزاید درد، پسقصّه با طالب بگو، برخوان عَبَس(۵۳) لاحَول: لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلـّا بِاللهِ. نيرو و قدرتی نیست مگر خدا را----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shamsجمله درختان صفزده، جامه سیه، ماتمزدهبیبرگ و زار و نوحهگر زان امتحان، زان امتحانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #174 ما در این دِهلیزِ قاضیِّ قضابهرِ دعویِّ الستیم و بَلیٰکه بَلی گفتیم و آن را ز امتحانفعل و قولِ ما شهود است و بیاناز چه در دهلیزِ قاضی تن زدیم(۵۴)؟نه که ما بهرِ گواهی آمدیم؟چند در دهلیزِ(۵۵) قاضی ای گواهحبس باشی؟ دِه شهادت از پگاه(۵۶)زآن بخواندندت بدینجا، تا که توآن گواهی بدْهی و ناری عُتُو(۵۷)از لِجاجِ(۵۸) خویشتن بنشستهییاندرین تنگی کف و لب بستهییتا بِنَدْهی آن گواهی ای شهیدتو از این دهلیز کی خواهی رهید؟یک زمان کار است بگزار(۵۹) و بتازکارِ کوته را مکن بر خود درازخواه در صد سال، خواهی یک زماناین امانت واگُزار و وارهان(۵۴) تن زدن: ساکت شدن(۵۵) دهلیز: راهرو(۵۶) پگاه: صبح زود، سحر(۵۷) عُتُو: سرکشی، نافرمانی(۵۸) لِجاج: لجاجت، یکدندگی، ستیزه(۵۹) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۴۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #746امتحان بر امتحان است ای پدرهین، به کمتر امتحان، خود را مخرمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shamsای لکلک و سالارِ ده، آخر جوابی بازدهدر قعر رفتی، یا شدی بر آسمان، بر آسمان؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shamsخَمُش کن، آنکه او از صُلبِ(۶۰) عشق استبَسَسْتَش اینکه من ارشاد کردمولیک آن را که طوفانِ بلا بُردفرو شد، گرچه من فریاد کردممگر از قعرِ طوفانش برآرمچنانکه نیست را ایجاد کردمقرآن کریم، سورهٔ طارق (۸۶)، آیات ۵ تا ۷Quran, Sooreh At-Tariq(#86), Line #5-7«فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ مِمَّ خُلِقَ» (٥) «پس آدمى بنگرد كه از چه چيز آفريده شدهاست»«خُلِقَ مِنْ مَاءٍ دَافِقٍ» (٦) «از آبى جهنده آفريده شدهاست»«يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ» (٧) «كه از ميان پشت و سينه بيرون مىآيد.»(۶۰) صُلب: استخوانهای پشت------------------------مجموع لغات:(۱) نوش کردن: گوش کردن، شنیدن(۲) افتنان: فریب خوردگی(۳) مستضرّ: ضرر دیده(۴) لاٰتَقْنَطُوا: نومید مباشید. اشاره به آیهٔ ۵۳، سورهٔ زمر (۳۹)(۵) ذوالامتنان: صاحب منّت، از نامهای خدای تعالی، ذوالمنن(۶) مهرجان: مهرگان(۷) هندوان: کنایه از شب و سیاهی است.(۸) مَحرور: آنکه مزاج گرم دارد، گرمشده از حرارت آتش و تب.(۹) حَمَل: بره. برجِ حَمَل: اولین برج از برجهای دوازدهگانه، برابر با فروردین.(۱۰) وَحَل: گل و لای(۱۱) شاهد: زیبا(۱۲) کاسِد شدن: بیرونق شدن، ارزان شدن(۱۳) کالمُلْکُ لَکْ: پادشاهی و چیرگی از آنِ توست.(۱۴) مُستَعان: آنکه از او یاری میخواهند، از نامها و صفات خداوند.(۱۵) حامل: گرانبار، حامله(۱۶) پیکان: پیکها، قاصدان(۱۷) وادی: بیابان(۱۸) فارِغ: راحت و آسوده(۱۹) ایمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم(۲۰) علالا: بانگ، شور و غوغا(۲۱) شَرزه: خشمگین، زورمند(۲۲) سگِ کاهدانی: سگی که به سببِ سر و صدای بیهوده در کاهدان محصور می شود؛ سگِ کاهدانی نماد تنبلی و بیکارگی است.(۲۳) مَمَرّ: گذرگاه، مجری، محلّ عبور(۲۴) مُسْتَقَرّ: محلّ قرار گرفتن، استوار، برقرار(۲۵) اَحْوَل: لوچ، دوبین(۲۶) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)(۲۷) حَبر: دانشمند، دانا(۲۸) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۲۹) ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه(۳۰) دست خاییدن: دست گزیدن؛ به دندان گرفتنِ دست به علامتِ حسرت و پشیمانی(۳۱) ژاژخایی: بیهودهگویی، یاوهسرایی(۳۲) مِسمار: میخ(۳۳) رُجوم: جمعِ رَجْم به معنی سنگسار کردن، سنگباران کردن(۳۴) دَمدَمه: مکر، فریب، گول زدن(۳۵) لا حَول خَوردن: مفتونِ سخنان فریبندهٔ دیگران شدن(۳۶) لا حَول: لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ. نيرو و قدرتی نیست مگر خدا را(۳۷) تَلبیس: فریب، حیله و نیرنگ(۳۸) ریو: حیله(۳۹) پول: پل(۴۰) خُباط: افكارِ من ذهنی یا فکری که بر پایهٔ من ذهنی است؛ شوریدگی مغز(۴۱) مَنیوش: گوش مکن؛ نیوشیدن به معنی گوش کردن است.(۴۲) دَم دادن: دمیدن، افسون خواندن بر مار، در اینجا یعنی فریب دادن(۴۳) اِفتِتان: گمراه کردن(۴۴) بَدَست: وَجب(۴۵) ذُباب: مگس(۴۶) اشقیا: بدبختان(۴۷) اِهْبِطُوا: فرود آیید، هُبوط کنید(۴۸) عِیال: خانوار(۴۹) اینْت: این تو را(۵۰) شُه: کلمهای است برای اظهارِ نفرت و کراهت؛ اُف، تُف(۵۱) رئیسی: ریاست(۵۲) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَمِ الهی(۵۳) لاحَول: لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلـّا بِاللهِ. نيرو و قدرتی نیست مگر خدا را(۵۴) تن زدن: ساکت شدن(۵۵) دهلیز: راهرو(۵۶) پگاه: صبح زود، سحر(۵۷) عُتُو: سرکشی، نافرمانی(۵۸) لِجاج: لجاجت، یکدندگی، ستیزه(۵۹) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن(۶۰) صُلب: استخوانهای پشت----------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shamsای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزانبر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشانای باغبان هین گوش کن ناله درختان نوش کننوحهکنان از هر طرف صد بیزبان صد بیزبانهرگز نباشد بیسبب گریان دو چشم و خشک لبنبود کسی بیدرد دل رخ زعفران رخ زعفرانحاصل درآمد زاغ غم در باغ و می کوبد قدمپرسان به افسوس و ستم کو گلستان کو گلستانکو سوسن و کو نسترن کو سرو و لاله و یاسمنکو سبزپوشان چمن کو ارغوان کو ارغوانکو میوهها را دایگان کو شهد و شکر رایگانخشک است از شیر روان هر شیردان هر شیردانکو بلبل شیرینفنم کو فاخته کوکوزنمطاووس خوب چون صنم کو طوطیان کو طوطیانخورده چو آدم دانهای افتاده از کاشانهایپریده تاج و حلهشان زین افتنان زین افتنانگلشن چو آدم مستضر هم نوحهگر هم منتظرچون گفتشان لاتقنطوا ذوالامتنان ذوالامتنانجمله درختان صفزده جامه سیه ماتمزدهبیبرگ و زار و نوحهگر زان امتحان زان امتحانای لکلک و سالار ده آخر جوابی بازدهدر قعر رفتی یا شدی بر آسمان بر آسمانگفتند ای زاغ عدو آن آب بازآید به جوعالم شود پررنگ و بو همچون جنان همچون جنانای زاغ بیهوده سخن سه ماه دیگر صبر کنتا دررسد کوری تو عید جهان عید جهانز آواز اسرافیل ما روشن شود قندیل مازنده شویم از مردن آن مهرجان آن مهرجانتا کی از این انکار و شک کان خوشی بین و نمکبر چرخ پر چون مردمک بینردبان بینردبانمیرد خزان همچو دد بر گور او کوبی لگدنک صبح دولت میدمد ای پاسبان ای پاسبانصبحا جهان پرنور کن این هندوان را دور کنمر دهر را محرور کن افسون بخوان افسون بخوانای آفتاب خوش عمل بازآ سوی برج حملنی یخ گذار و نی وحل عنبرفشان عنبرفشانگلزار را پرخنده کن وان مردگان را زنده کنمر حشر را تابنده کن هین العیان هین العیاناز حبس رسته دانهها ما هم ز کنج خانههاآورده باغ از غیبها صد ارمغان صد ارمغانگلشن پر از شاهد شود هم پوستین کاسد شودزاینده و والد شود دور زمان دور زمانلکلک بیاید با یدک بر قصر عالی چون فلکلکلک کنان کالملک لک یا مستعان یا مستعانبلبل رسد بربطزنان وان فاخته کوکوکنانمرغان دیگر مطرب بخت جوان بخت جوانمن زین قیامت حاملم گفت زبان را میهلممیناید اندیشه دلم اندر زبان اندر زبانخاموش و بشنو ای پدر از باغ و مرغان نو خبرپیکان پران آمده از لامکان از لامکان* قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳Quran, Sooreh Az-Zumar(#39), Line #53«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» «بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كردهايد، از رحمت خدا مأيوس مشويد. زيرا خدا همه گناهان را مىآمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shamsای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزانبر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشانای باغبان هین گوش کن ناله درختان نوش کننوحهکنان از هر طرف صد بیزبان صد بیزبانهرگز نباشد بیسبب گریان دو چشم و خشکلبنبود کسی بیدرد دل رخ زعفران رخ زعفرانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shamsز زندان خلق را آزاد کردمروان عاشقان را شاد کردمدهان اژدها را بردریدمطریق عشق را آباد کردمزهی باغی که من ترتیب کردمزهی شهری که من بنیاد کردممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shamsتو همچو وادی خشکی و ما چو بارانیتو همچو شهر خرابی و ما چو معماریمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shamsچو کاسه تا تهیای تو بر آب رقص کنیچو پر شدی به بن حوض و جو مکان گیریخدای داد دو دستت که دامن من گیربداد عقل که تا راه آسمان گیریمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #172شاد باش و فارغ و ایمن که منآن کنم با تو که باران با چمنمن غم تو میخورم تو غم مخوربر تو من مشفقترم از صد پدرمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2519, Divan e Shamsغلام پاسبانانم که یارم پاسبانستیبه چستی و به شبخیزی چو ماه و اخترانستیغلام باغبانانم که یارم باغبانستیبه تری و به رعنایی چو شاخ ارغوانستینباشد عاشقی عیبی و گر عیب است تا باشدکه نفسم عیبدان آمد و یارم غیبدانستیاگر عیب همه عالم تو را باشد چو عشق آمدبسوزد جمله عیبت را که او بس قهرمانستیگذشتم بر گذرگاهی بدیدم پاسبانی رانشسته بر سر بامی که برتر زآسمانستیکلاه پاسبانانه قبای پاسبانانهولیک از هایهای او دو عالم در امانستیبه دست دیدبان او یکی آیینهای ششسوکه حال شش جهت یک یک در آیینه بیانستیچو من دزدی بدم رهبر طمع کردم بدان گوهربرآوردم یکی شکلی که بیرون از گمانستیز هر سویی که گردیدم نشانه تیر او دیدمز هر ششسو برون رفتم که آن ره بینشانستیهمه سوها ز بیسو شد نشان از بینشان آمدچو آمد راه واگشتن ز آینده نهانستیچو زان ششپرده تاری برون رفتم به عیاریز نور پاسبان دیدم که او شاه جهانستیچو باغ حسن شه دیدم حقیقت شه بدانستمکه هم شه باغبانستی و هم شه باغ جانستیاز او گر سنگسار آیی تو شیشه عشق را مشکنازیرا رونق نقدت ز سنگ امتحانستیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1461هین ببین کز تو نظر آید به کارباقیت شحمی و لحمی پود و تار شحم تو در شمعها نفزود تابلحم تو مخمور را نامد کباب در گداز این جمله تن را در بصردر نظر رو در نظر رو در نظرمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2830, Divan e Shamsهله پاسبان منزل تو چگونه پاسبانیکه ببرد رخت ما را همه دزد شب نهانیبزن آب سرد بر رو بجه و بکن علالاکه ز خوابناکی تو همه سود شد زیانیکه چراغ دزد باشد شب و خواب پاسبانانبه دمی چراغشان را ز چه رو نمینشانیبگذار کاهلی را چو ستاره شبروی کنز زمینیان چه ترسی که سوار آسمانیدو سه عوعو سگانه نزند ره سوارانچه برد ز شیر شرزه سگ و گاو کاهدانیسگ خشم و گاو شهوت چه زنند پیش شیریکه به بیشه حقایق بدرد صف عیانیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2847, Divan e Shamsدل بیقرار را گو که چو مستقر نداریسوی مستقر اصلی ز چه رو سفر نداریبه دم خوش سحرگه همه خلق زنده گرددتو چگونه دلستانی که دم سحر نداریتو چگونه گلستانی که گلی ز تو نرویدتو چگونه باغ و راغی که یکی شجر نداریمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #818چشم حس افسرد بر نقش ممرتش ممر میبینی و او مستقراین دویی اوصاف دید احول استورنه اول آخر آخر اول استقرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #3«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ…»«اوست اوّل و آخر...»هی ز چه معلوم گردد این ز بعثبعث را جو کم کن اندر بعث بحثمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2847, Divan e Shamsتو دلا چنان شدستی ز خرابی و ز مستیسخن پدر نگویی هوس پسر نداریبه مثال آفتابی نروی مگر که تنهابه مثال ماه شبرو حشم و حشر نداریتو در این سرا چو مرغی چو هوات آرزو شدبپری ز راه روزن هله گیر در نداریو اگر گرفتهجانی که نه روزن است و نی درچو عرق ز تن برون رو که جز این گذر نداریمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم رانگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار منهیچ مباش یک نفس غایب از این کنار منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قرین بیقول و گفتوگوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421میرود از سینهها در سینههااز ره پنهان صلاح و کینههامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حبر و سنیخویش را بدخو و خالی میکنیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مرده خود را رها کردهست اومرده بیگانه را جوید رفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ بر دیگران نوحهگریمدتی بنشین و بر خود میگریمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علتی بتر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذودلالاز دل و از دیدهات بس خون رودتا ز تو این معجبی بیرون رودعلت ابلیس انا خیری بدهستوین مرض در نفس هر مخلوق هستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۸۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #682, Divan e Shamsچو پا واپس کشد یک روز از دوستخطر باشد که عمری دست خایدجدایی را چرا میآزماییکسی مر زهر را چون آزمایدگیاهی باش سبز از آب شوقشمیندیش از خری کو ژاژ خایدسرک بر آستان نه همچو مسمارکه گردون این چنین سر را نسایدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۶۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3656گفت پیغمبر که اصحابی نجوم رهروان را شمع و شیطان را رجومحدیث«اَصْحابی کَالنُّجومِ فَبِاَیِّهِمِ اقْتَدَیْتُمْ اِهْدَیْتُمْ.»«اصحابِ من مانندِ اخترانی هستند که به دنبالِ هرکدامشان بروید راهِ راست را خواهید یافت.»هر کسی را گر بدی آن چشم و زور کو گرفتی ز آفتاب چرخ نورهیچ ماه و اختری حاجت نبود که بدی بر آفتابی چون شهودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #393, Divan e Shamsجمع باشید ای حریفان زآنکه وقت خواب نیستهر حریفی کو بخسبد والله از اصحاب نیستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2313چشم بند خلق جز اسباب نیست هر که لرزد بر سبب ز اصحاب نیستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #729, Divan e Shamsهر که در آبی گریزد ز امر او آتش شودهر که در آتش شود از بهر او ریحان کندچه نگری در دیو مردم این نگر کو دم به دمآدمی را دیو سازد دیو را انسان کندمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #251آدمیخوارند اغلب مردماناز سلام علیکشان کم جو امانخانه دیو است دلهای همهکم پذیر از دیو مردم دمدمهاز دم دیو آنکه او لا حول خوردهم چو آن خر در سر آید در نبردهر که در دنیا خورد تلبیس دیووز عدو دوسترو تعظیم و ریودر ره اسلام و بر پول صراطدر سر آید همچو آن خر از خباطعشوههای یار بد منیوش هیندام بین ایمن مرو تو بر زمینصد هزار ابلیس لا حول آر بینآدما ابلیس را در مار بیندم دهد گوید تو را ای جان و دوست تا چو قصابی کشد از دوست پوستدم دهد تا پوستت بیرون کشد وای او کز دشمنان افیون چشدسر نهد بر پای تو قصابوار دم دهد تا خونت ریزد زار زارهمچو شیری صید خود را خویش کن ترک عشوه اجنبی و خویش کنمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1221دیو چون عاجز شود در افتتاناستعانت جوید او زین انسیانکه شما یارید با ما یاریایجانب مایید جانب داریایمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۶۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2165هر که را دیو از کریمان وا بردبی کسش یابد سرش را او خوردیک بدست از جمع رفتن یک زمانمکر شیطان باشد این نیکو بدانمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4342عنکبوت دیو بر چون تو ذبابکر و فر دارد نه بر کبک و عقاببانگ دیوان گلهبان اشقیاستبانگ سلطان پاسبان اولیاستتا نیامیزد بدین دو بانگ دور قطرهیی از بحر خوش با بحر شورمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2225هر ولی را نوح و کشتیبان شناسصحبت این خلق را طوفان شناسکم گریز از شیر و اژدرهای نرز آشنایان و ز خویشان کن حذردر تلاقی روزگارت میبرندیادهاشان غایبیات میچرندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shamsکو میوهها را دایگان کو شهد و شکر رایگانخشک است از شیر روان هر شیردان هر شیردانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۸۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #782, Divan e Shamsخبرت هست که در شهر شکر ارزان شدخبرت هست که دی گم شد و تابستان شدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۲۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2528شهر ما فردا پر از شکر شودشکر ارزانست ارزانتر شوددر شکر غلطید ای حلواییانهمچو طوطی کوری صفراییان نیشکر کوبید کار این است و بسجان برافشانید یار این است و بس مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیرکار او کن فیکون است نه موقوف عللمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2222در وجود آدمی جان و روان میرسد از غیب چون آ روانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shamsخورده چو آدم دانهای افتاده از کاشانهایپریده تاج و حلهشان زین افتنان زین افتنانمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #925جانهای خلق پیش از دست و پامیپریدند از وفا اندر صفاچون به امر اهبطوا بندی شدندحبس خشم و حرص و خرسندی شدندقرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۸Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #38«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.» «گفتيم: «همه از بهشت فرود آیید؛ پس اگر هدایتی از من به سوی شما رسید، آنها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بیمی دارند و نه اندوهی.»»ما عیال حضرتیم و شیرخواهگفت الخلق عیال للـالهآنکه او از آسمان باران دهدهم تواند کو ز رحمت نان دهدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1906پس سلیمان اندرونه راست کرددل بر آن شهوت که بودش کرد سرد بعد از آن تاجش همان دم راست شدآنچنانکه تاج را میخواست شدبعد از آنش کژ همی کرد او به قصد تاج وا میگشت تارکجو به قصدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۴۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2049گاو میشاید خدایی را به لافدر رسولی چون منی صد اختلافپیش گاوی سجده کردی از خریگشت عقلت صید سحر سامریچشم دزدیدی ز نور ذالجلالاینت جهل وافر و عین ضلالشه بر آن عقل و گزینش که تو راستچون تو کان جهل را کشتن سزاستگاو زرین بانگ کرد آخر چه گفتکاحمقان را این همه رغبت شگفتمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2055باطلان را چه رباید باطلیعاطلان را چه خوش آید عاطلیزآنکه هر جنسی رباید جنس خودگاو سوی شیر نر کی رو نهدگرگ بر یوسف کجا عشق آوردجز مگر از مکر تا او را خوردمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۲۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3528زآن رهش دور است تا دیدار دوستکو نجوید سر رئیسیش آرزوستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shamsگلشن چو آدم مستضر هم نوحهگر هم منتظرچون گفتشان لاتقنطوا ذوالامتنان ذوالامتنانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shamsاز هر جهتی تو را بلا دادتا بازکشد به بیجهاتتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550چون ز زنده مرده بیرون میکندنفس زنده سوی مرگی میتندمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۶۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2064ترک گفتن آن مرد ناصح بعد از مبالغه پند مغرور خرس راآن مسلمان ترک ابله کرد و تفتزیر لب لاحول گویان باز رفتگفت چون از جد پندم وز جدالدر دل او بیش میزاید خیالپس ره پند و نصیحت بسته شدامر اعرض عنهم پیوسته شدبنابراین راه پند و ارشاد بسته شده و خداوند به ما امر فرموده است که باید از ستیزهگران روی گردانیدقرآن کریم، سورهٔ سجده (۳۲)، آیهٔ ۳۰Quran, Sooreh As-Sajdah(#32), Line #30«فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَانْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ.»«پس، از ايشان اعراض كن و منتظر باش، كه آنها نيز در انتظارند.»چون دوایت میفزاید درد پسقصه با طالب بگو برخوان عبسمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shamsجمله درختان صفزده جامه سیه ماتمزدهبیبرگ و زار و نوحهگر زان امتحان زان امتحانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #174ما در این دهلیز قاضی قضابهر دعوی الستیم و بلیکه بلی گفتیم و آن را ز امتحانفعل و قول ما شهود است و بیاناز چه در دهلیز قاضی تن زدیمنه که ما بهر گواهی آمدیمچند در دهلیز قاضی ای گواهحبس باشی ده شهادت از پگاهزآن بخواندندت بدینجا تا که توآن گواهی بدهی و ناری عتواز لجاج خویشتن بنشستهییاندرین تنگی کف و لب بستهییتا بندهی آن گواهی ای شهیدتو از این دهلیز کی خواهی رهیدیک زمان کار است بگزار و بتازکار کوته را مکن بر خود درازخواه در صد سال خواهی یک زماناین امانت واگزار و وارهانمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۴۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #746امتحان بر امتحان است ای پدرهین به کمتر امتحان خود را مخرمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shamsای لکلک و سالار ده آخر جوابی بازدهدر قعر رفتی یا شدی بر آسمان بر آسمانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shamsخمش کن آنکه او از صلب عشق استبسستش اینکه من ارشاد کردمولیک آن را که طوفان بلا بردفرو شد گرچه من فریاد کردممگر از قعر طوفانش برآرمچنانکه نیست را ایجاد کردمقرآن کریم، سورهٔ طارق (۸۶)، آیات ۵ تا ۷Quran, Sooreh At-Tariq(#86), Line #5-7«فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ مِمَّ خُلِقَ» (٥) «پس آدمى بنگرد كه از چه چيز آفريده شدهاست»«خُلِقَ مِنْ مَاءٍ دَافِقٍ» (٦) «از آبى جهنده آفريده شدهاست»«يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ» (٧) «كه از ميان پشت و سينه بيرون مىآيد.»
…
continue reading
974 bölüm
Tüm bölümler
×Player FM'e Hoş Geldiniz!
Player FM şu anda sizin için internetteki yüksek kalitedeki podcast'leri arıyor. En iyi podcast uygulaması ve Android, iPhone ve internet üzerinde çalışıyor. Aboneliklerinizi cihazlar arasında eş zamanlamak için üye olun.